دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

مسأله فرهنگی چیست؟ و مسائل فرهنگی ایران کدام است؟

مسأله فرهنگی چیست؟ و مسائل فرهنگی ایران کدام است؟

مسئله اجتماعی و مسئله فرهنگی
در زبان و ادبیات علوم اجتماعی عبارت مسئله اجتماعی  عبارتی کاملاً متعارف و شناخته شده است، اما عبارت مسئله فرهنگی ، چندان مرسوم و متعارف نیست. مسئله اجتماعی از همان ابتدای پیدایش این علم در قرن 19، به عنوان کلید واژه ای مهم برای جامعه شناسان و دیگر محققان اجتماعی به وجود آمد. در قرن نوزدهم برای عالمان علوم اجتماعی مسئله اجتماعی چیزی بود که به کمک آن علوم اجتماعی کسب هویت می‌کرد. تی. بی. باتومور در فصل پایانی کتاب «جامعه‌شناسی» خود، که به زبان فارسی نیز ترجمه شده، توضیح می‌دهد که در قرن نوزدهم تصوری که از جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی وجود داشت عبارت بود از جامعه‌شناسی به مثابه "فیزیک اجتماعی" . همان طور که علوم طبیعی و فیزیک مقرر بود که به انسان برای کنترل، بکارگیری، بهره‌کشی و مهار طبیعت، ؛ به ویژه مسئله‌های طبیعی مانند سیل، زلزله و امثال این مشکلات کمک کند؛ علوم اجتماعی هم قرار بود که به انسان در کنترل و مهار جامعه و حوادث و بحران‌های آن مانند شورش‌‌ها، فقر، بزه‌کاری‌های اجتماعی، فحشا، ازهم گسیختگی‌های اجتماعی و پدیده‌های دیگر، به دولت‌های ملی  کمک کند. از این‌رو علوم اجتماعی فلسفه وجودی خود را شناسایی مسائل اجتماعی و ارائه راهبردهایی برای حل این مسائل تعریف می‌کرد.
در قرن بیستم، مسئله اجتماعی، خود به مسئله ای برای محققان و عالمان علوم اجتماعی تبدیل شد؛ به ویژه در نیمه دوم قرن بیستم، انبوهی از کتاب‌ها و متون در زمینه تعریف و معنای مسئله اجتماعی تولید شد. بحران در تعریف مسئله اجتماعی و مسئله شدن آن این بود که رویکردهای مختلفی در تعریف مسئله به وجود آمده بود. برخی مسئله را امری کاملاً ذهنی و برخی دیگر آن‌را کاملاً عینی و مادی قلمداد می‌کردند. برخی مسئله اجتماعی را نوعی چالش گفتمانی می‌دانستند و برخی دیگر آن‌را مربوط به شیوه تولید و شرایط مادی حاکم بر جامعه به حساب می‌آوردند.
هر اندازه تحولات بیشتری رخ می‌داد و به ویژه تحولات به سوی رشد دموکراسی و فرایند‌های دموکراسی اجتماعی، تکامل یافته‌تر می‌شد، مسئله اجتماعی هم اهمیت بیشتری پیدا می‌کرد؛ زیرا دولت‌ها به تدریج باید بیش از هر زمانی پاسخ‌گوی نیازهای مردم و مسائل اجتماعی می‌بودند. دولت‌ها نه تنها باید نیازها و مسائل اجتماعی را پاسخ می‌گفتند، بلکه باید به روشی کاملاً دموکراتیک یعنی مبتنی بر رأی مردم، خرد جمعی و اقناع عمومی مسائل اجتماعی را تعریف و راهکارهای مردمی و دموکراتیک برای حل ‌آن‌ها پیدا می‌کردند. از طرف دیگر با رشد علوم اجتماعی در جهان و توسعه دانشگاه‌ها، به تدریج همه ابعاد علوم اجتماعی از جمله رویکردهای آن به مسئله اجتماعی نیز تحول پیدا کرد. با تمرکززدایی از علوم اجتماعی و بین‌المللی شدن آن به تدریج مسائلی که در آفریقا، خاورمیانه، آمریکای لاتین و آسیا و... شکل می‌گرفت نیز برای عالمان اجتماعی به مسئله اجتماعی تبدیل می شد.
تحول در روش‌های مطالعه جامعه نیز بر تغییر تلقی‌های مختلف از مسئله اجتماعی تأثیرگذار بود. در سال‌های 1980 به بعد با اهمیت یافتن رویکرد کیفی، نگرش‌های تفسیری، پدیدارشناسانه و رشد و گسترش رویکرد پساپوزیتویسم، به تدریج تلقی از امر اجتماعی و بویژه مسئله اجتماعی ابعاد تازه‌تری پیدا کرد. بر اساس رویکردهای روش‌شناختی تحصلی و پوزیتویستی پیشین و کلاسیک، مسئله اجتماعی عمدتاً چیزی بود که می‌توانستیم از راه بررسی‌های کمی، اندازه‌گیری‌های آماری و تحقیقات پیمایشی ابعاد، زوایا، شدت، عمومیت و میزان آن را در نظر گرفته و مطالعه کنیم. اما با اهمیت‌ یافتن روش‌‌ها و رویکرد کیفی به تحقیقات اجتماعی به تدریج توجه به معنا، ابعاد درونی، ذهنی و جنبه‌های فرهنگی زندگی اجتماعی اهمیت بیشتری برای نظریه، تحقیقات و به طور کلی علوم اجتماعی پیدا کرد.
• مسئله فرهنگی جایگزین مسئله اجتماعی
در سال‌های دهه 1970 به بعد علاوه بر تحولات معرفتی، مجموعه‌ای از تحولات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نیز در جهان رخ داد که این تحولات نیز بر تغییر نگرش نسبت به معنای مسئله اجتماعی تأثیرگذار بود. ما معمولاً برای توصیف این نوع تغییرات از عبارت‌هایی مانند جامعه اطلاعاتی، جامعه پساصنعتی، جامعه شبکه‌ای، جامعه جهانی، جهانی‌شدن، جامعه دانش‌محور، جامعه ارتباطی و عبارت‌های متعدد مشابه این‌ها استفاده می‌کنیم. در نتیجه این تحولات معرفتی و اجتماعی، طبیعتاً مسئله اجتماعی، ابعاد گوناگون و پیچیده‌تری پیدا می‌کند. تحولات اقتصادی و اجتماعی و به ویژه فناورانه، به فرهنگ در معنای نظام معنایی نمادین یا نمادها را نیز برجستگی بیشتری در دهه‌های اخیر داده است. به این معنا که در دنیایی که اکنون به سر می‌بریم در نتیجه توسعه رسانه‌ها، گسترش مصرف، توسعه ارتباطات شبکه‌ای و فرایند های گوناگون جهانی‌شدن، روز به روز نقش، جایگاه و کارکردهای فرهنگ یعنی همان نظام نمادها و نشانه‌ها بیشتر می‌شود. ما امروز از اقتصاد فرهنگ، صنایع فرهنگی، فرهنگی شدن شهر و چرخش فرهنگی در عرصه‌های مختلف زندگی سخن می‌گوییم. به نوعی گفته‌ می‌شود که در فرایند فرهنگی شدن، نوعی ادغام در همه حوزه‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در فرهنگ در حال شکل‌گیری است.
در چنین شرایطی دیگر به سختی می‌توان حتی از مسئله اجتماعی سخن گفت. اگر واقع‌بینانه به جهان امروز نگاه کنیم باید به جای مسئله اجتماعی، از مسئله فرهنگی سخن بگوییم. با توجه به این واقعیت که فرایند "فرهنگی شدن"  در حال جذب و ادغام سیاست‌، جامعه و اقتصاد در خود است؛ طبیعتاً امروز باید از این صحبت کنیم که آیا چیزی دیگر به نام مسئله اجتماعی وجود دارد یا خیر؟ شاید ما با پایان جامعه و پایان مسئله اجتماعی روبرو هستیم. منظور از پایان جامعه و پایان مسئله اجتماعی، دقیقاً عبارت است از وضعیتی که در آن نقش نمادها، معانی، سوژه‌ها و عاملین به مراتب بیش از نقش ساختار‌های از پیش‌ تعیین‌ شده اقتصادی و اجتماعی است.
در دنیای امروز که هویت‌های قومیتی، جنسیتی، نژادی، زبانی، دینی و حتی هویت‌های حرفه‌ای و صنفی روز‌به‌روز نقش فعال‌تر، تأثیرگذارتر و تعیین‌کننده‌تری در شکل‌گیری، تحول و توسعه زندگی ایجاد می‌کنند؛ در دوره‌ای که "سبک زندگی"  بیش‌ از هر عبارت دیگر قدرت توصیف و تحلیل وضع موجود جامعه انسانی را بر عهده دارد؛ در دوره‌ای که در نتیجه غلبه فضای مجازی، ما با وضعیت دو جهانی شدن، دو فضایی بودن، روبرو هستیم؛ در دنیایی که ارتباطات و رسانه‌ها بیش از هر چیز دیگری در شکل‌دادن به عواطف و احساسات، عقاید و ارزش‌ها و واقعیت‌های مادی و فرامادی ما تأثیر می‌گذارند؛ در چنین دنیایی به سختی می‌توان از مسئله اجتماعی در معنای کلاسیک آن سخن گفت.
مسئله اجتماعی در معنای کلاسیک آن عبارت بود از مسئله‌ای که عوامل جمعیتی، اقتصادی و محیطی در آن نقش تعیین‌کننده‌ای داشتند. ساختار و ترکیب جمعیت، مهاجرت، شاخص‌های باروری و مرگ و میر و عوامل محیطی یا اکولوژیک (مانند پستی و بلندی، میزان باران و بارندگی و ویژگی‌های دیگر محیطی) یا عوامل اقتصادی به طور کلی، شکل‌دهنده مسائل اجتماعی بودند.
اما در دنیای امروز ما با این واقعیت روبرو هستیم که گروه‌های اجتماعی اعم از فرادست و فرودست، طبقه متوسط یا بالاتر و پایین‌تر از آن، به هر حال به عنوان مصرف‌کننده فرهنگی و هنری و به عنوان عاملین اجتماعی تصمیم‌گیرنده در پناه فناوری‌هایی مانند موبایل، اینترنت و شبکه‌های رسانه‌ای ماهواره‌ای به تدریج در حال عبور از شاخص‌های پایگاه اجتماعی - اقتصادی خود هستند. به نظر می‌رسد که در چنین دنیایی، آرزوها، آمال و انتظارات یا "ظرفیت آرزومندی"  (تعبیری که "آرجون آپادورای"  به کار می‌گیرد) همه گروه‌های اجتماعی کمابیش مشابه یکدیگرند.
‌بررسی‌های تجربی موجود درباره جامعه ایران، مانند بسیاری جوامع دیگر اغلب نشان می‌دهد که شاخص‌های کلاسیک تعریف پایگاه اجتماعی، در واقعیت دیگر چندان نقش‌ تعیین‌کننده‌ای در شکل‌دادن به رفتارهای و واقعیت‌های جامعه ندارند. چیزی که امروزه بیش از گذشته تأثیرگذار است عمدتاً تحصیلات، مصرف فرهنگی و هنری، سبک زندگی و تجربه‌های فرهنگی مردم است. در چنین شرایطی است که ما وقتی از مسئله اجتماعی صحبت می‌کنیم به نظر می‌رسد درباره چیزی صحبت می‌کنیم که دیگر وجود ندارد. حتی حاد‌ترین مسائل اجتماعی مانند اعتیاد، زنان خیابانی یا فحشا و فقر امروزه تحت تأثیر همان جریان چرخش فرهنگی یا فرهنگی شدن هستند یعنی بیش‌ از آن‌که اموری اجتماعی باشند فرهنگی‌اند. "پی یر بوردیو"  شاید مهم‌ترین میراث نظریه فکریش بیان این واقعیت بود که تبعیض‌ها، نابرابری‌ها و بی‌عدالتی ها در زندگی اجتماعی بیش و پیش از آنکه محصول توزیع نابرابر ثروت اقتصادی باشد، محصول نابرابری در توزیع «سرمایه‌های فرهنگی» است. به همین ترتیب، نظریه‌پردازان اجتماعی دیگر اکنون نشان می‌دهند که مسئله‌های انسان امروز، ریشه‌ عمیقی در معانی و نمادها پیدا کرده‌اند.
زمانی گفته می‌شد بگو چه می‌خوری تا بگویم کیستی. امروزه باید به جای این گفت: بگو چه می‌بینی تا بگویم کیستی. به عبارت دقیق‌تر اینکه ما چه موسیقی‌ گوش می‌دهیم، چه فیلمی‌ تماشا می‌کنیم، بر روی لباس‌هایمان چه بِرند یا مارکی نصب شده است؛ افق انتظارات یا ظرفیت آرزومندی ما چگونه است؛ به مراتب بیش از میزان درآمدمان و بیش از عوامل زیست‌محیطی در شکل‌گیری عواطف و احساسات، عقاید و باورها و نهایتاً رفتارهای ما تأثیرگذارند.
از این رو برای فهم مسئله فرهنگی در ایران و هر جامعه دیگری، ابتدا باید به این نکته توجه کنیم که چه موضع یا رویکردی نسبت به مسئله فرهنگی داریم. آیا ما می‌خواهیم مسئله فرهنگی را به مثابه امری متمایز از مسئله اجتماعی در نظر بگیریم یا این‌که مسئله فرهنگی فرع بر مسئله اجتماعی بدانیم و یا اینکه مسئله فرهنگی به عنوان جایگزینی برای مسئله اجتماعی فرض کنیم. هر کدام از این سه رویکرد، دلالت‌های نظری و مفهومی و نهایتاً مصادیق انضمامی متمایزی را به وجود می‌آورد.
اگر مسئله فرهنگی را به مثابه امری متمایز از مسئله اجتماعی بدانیم، در آن صورت با همان رویکرد کلاسیکی روبرو می‌شویم که مسئله فرهنگی عبارت است از مجموعه مشکلات و چالش‌هایی که بخش فرهنگ با آن روبرو است. عبارت «بخش فرهنگ»، عبارتی است که در تفکر یا پارادایم برنامه‌ریزی فرهنگی- کلاسیک در مدیریت شکل گرفت. در این پارادایم کلاسیک، جامعه به بخش‌های گوناگون تقسیم می‌شد و برای هر بخش مانند بخش اقتصادی، بخشس سیاسی، بخش اجتماعی و نهایتا بخش فرهنگی، سازمان‌های اداری همراه با بودجه‌های خاص در نظر گرفته می‌شد. در ایران نیز با پیدایش سازمان برنامه و بودجه، این تفکر به تدریج گسترش یافت و در سال‌های 1350 به بعد، بخش فرهنگ در سازمان برنامه و بودجه نیز به وجود آمد. بخش‌های فرهنگ و هنر، ورزش، اطلاعات و جهانگردی و تلویزیون یا رسانه‌ها زیر مجموعه بخش فرهنگ بودند. البته در آن زمان آموزش و پرورش و آموزش عالی نیز هر کدام با واژه فرهنگ تعریف می‌شدند. در این تلقی، که امروز دیگر جایگاهی ندارد؛ مسئله فرهنگی به مجموعه مشکلات بخش فرهنگ، تقلیل داده می‌شود. این مشکلات عبارت بود از مشکلات بودجه و کمبود منابع مالی، کمبود منابع انسانی متخصص (کارشناس برنامه‌ریز) و مشکلات ناشی از درخواست‌های مردم برای برخورداری از خدمات و کالاهای فرهنگی مانند دسترسی به مطبوعات، کتاب، کتابخانه و فضاهای فرهنگی و امثال اینها‌. به همین دلیل در تفکر مدیریت و برنامه‌ریزی کلاسیک بخش فرهنگ یک عبارت کلیدی است که به کمک آن فرهنگ از جامعه، سیاست و اقتصاد جدا می‌شود و مسئله فرهنگی در این بخش شکل نمی‌گیرد بلکه مشکلات فرهنگی وجود دارد. دولت‌ها و جامعه نیز برای شناسایی این مشکلات و حل ‌آنها باید پاسخ‌گو بوده و برنامه‌ریزی کنند.
اما طبیعتاً در این پارادایم کلاسیک برنامه‌ریزی و مدیریت، بخش فرهنگ نقش حاشیه‌ای و زیردست نسبت به بخش اقتصادی، بخش اجتماعی و بخش سیاسی دارد. در بخش اجتماعی مسئله سلامتی، بهداشت، درمان و در بخش اقتصادی مسئله اشتغال و درآمدزایی و در بخش سیاسی مسئله امنیت و حاکمیت وجود دارد. طبیعی است که مسئله کتابخوانی یا سوادآموزی در مقایسه با مسائل مذکور اهمیت چشمگیر یا جدی‌ای ندارند.
در سال‌های 1980 به بعد در جهان، و در ایران نیز در سال‌های بعد از انقلاب اسلامی، به تدریج مسئله فرهنگ متولد شد. در این دیدگاه جدید ما دیگر نه با مشکلات بخش فرهنگ، بلکه با مسئله فرهنگی روبرو هستیم. "تری ایگلتون"  در کتاب مشهور "ایده فرهنگ" نشان می‌دهد که چگونه به تدریج فرهنگ در دهه‌های اخیر، فرهنگ به امر پرابلماتیک یا مسئله‌دار تبدیل می‌شود. در این‌جا موضوع این نیست که آیا مردم کتاب‌ می‌خوانند یا نه؟، آیا مردم به رسانه‌ها دسترسی دارند یا خیر؟، مسئله این نیست که مشکلات بخش فرهنگ کدامند، بلکه کلیت فرهنگ به صورت نوعی مسئله برای انسان پسامدرن تبدیل می‌شود.
"ایگلتون" در کتاب مذکور، در بخشی با عنوان "نزاع بر سر فرهنگ" به خوبی نشان می‌دهد که تمام کشورهای جهان، کمابیش، مهم‌ترین درگیری درونی آن‌ها، مسئله فرهنگ است. چالش‌های قومیتی، نژادی، زبانی؛ چالش بر سر حد و مرز فرهنگ‌ها؛ مسئله از میان رفتن زبان‌ها، نسل‌کشی‌های فرهنگی، قومیت‌کشی؛ فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و برهم‌ریختن نظم نمادینی که مبتنی بر نوعی جنگ سرد استوار بود و نظم جهان دوقطبی و اهمیت جایگاه فرهنگ در فروپاشی شوروی سابق که در آن هویت‌های قومی استقلال خود را اعلام کردند؛ ظهور مسئله چند فرهنگ‌گرایی در آمریکا و اروپا و نزاع بر سر فرهنگ‌های در حال ظهور در جوامع توسعه‌یافته؛ گسترش بنیادگرایی مذهبی در اسلام، یهود، مسیحیت و حتی ادیان دیگر؛ گسترش جنبش‌های اجتماعی نوین مانند جنبش‌ اجتماعی زنان و بسیاری از تحولات دیگر موجب شده است تا کل فرهنگ به مثابه مهم‌ترین و بزرگترین مسئله دنیای امروز شکل گیرد. همه جوامع از جمله ایران، تحت تأثیر چنین تحولاتی هستند.
در ایران، انقلاب اسلامی که خود بخشی از پروژه جهانی فرهنگی شدن عالم است، به شکل‌های مختلفی بر سرعت عبور از مسئله اجتماعی به مسئله فرهنگی تأثیر عمیقی گذاشته است. به عبارت دیگر در یک کنش عمیق‌تر و دقیق‌تر از تحولات جهانی، انقلاب اسلامی نیز خود یکی از حلقه‌های زنجیره‌‌ بزرگتر تحول جهانی به سوی فرهنگ است. بیش از آنکه بتوان گفت انقلاب اسلامی عامل شکل‌دهنده فرهنگی شدن جهان بوده است، باید گفت خود یکی از پیامدهای این فرهنگی شدن است. شاید بر اساس همین خوانش است که برخی از کلیت انقلاب اسلامی به عنوان یک نوع، انقلاب پسامدرن یاد می‌کنند. پسامدرنیسم در این تلقی یا خوانش خاص، دقیقاً به معنای اهمیت یافتن فرهنگ و غلبه آن بر امر اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است.
با توجه به مجموعه نکاتی که اشاره شد، مسئله فرهنگی نه امر در کنار مسئله اجتماعی، یا امری به عنوان زیر دست آن، بلکه به عنوان جایگزین مسئله اجتماعی در حال شکل‌گیری است.
مسئله فرهنگی نه به عنوان یک بخش جدا و مستقل از کلیت زندگی اجتماعی و نه به عنوان چیزی در کنار سیاست، اقتصاد و جامعه؛ بلکه به عنوان امری چترگونه که در تمام این ابعاد استیلا پیدا کرده است؛ دیده می‌شود. در این نگاه جدید فرهنگ و مسئله فرهنگی هم یک غایت یا هدف برای کلیت زندگی اجتماعی، هم نوعی راهبرد و روش برای دست‌یافتن و رسیدن به آن هدف است.
• مسئله فرهنگی ناظر به کلیت زندگی اجتماعی
مسئله فرهنگی از این زاویه، دقیقاً عبارت از نوعی اهداف غایی معطوف به کلیت زندگی است. در این چارچوب جدید، به تعبیر "تری ایگلتون" در کتاب "معنای زندگی" (1388) با پرسش فلسفی‌تری به نام "معنای زندگی" روبرو هستیم. سوژه انسانی اکنون درگیر پرسش‌های عمیق‌تری نسبت به هر لحظه دیگر در گذشته زندگی خود است. در اینجا پرسش این است که هر انسانی با توجه به مجموعه امکانات، ابزارها، فناوری‌ها، موقعیت‌هایی که در آن زندگی می‌کند و تغییرات و تجربه‌های جدید، خواهان شکل دادن معنایی تازه و منحصر به فرد برای زندگی خود است. دگرگونی در تحول ارزش‌ها، از ارزش‌های اجتماع‌گرایانه به سوی ارزش‌های فردگرایانه، توسعه تکنولوژی‌های فردگرا و سوژه‌محور مانند موبایل؛ رشد تصاعدی فرایندهای دموکراتیکزاسیون، و آزادتر شدن سوژه انسانی از محدودیت‌های طبیعی و اجتماعی و بویژه گسترش فرصت‌های زندگی و افزایش دامنه انتخاب‌های فردی در جهان امروز و بسیاری تحولات فرایندهای عمومی فرهنگ باعث شده است که چالش بر سر معنا و قدرت سوژگی و عاملیت فردی، چالش بر سر خلاقیت و قدرت تأثیرگذاری فرد روز به روز جدی‌تر، عمومی‌تر و شدیدتر شود. در نتیجه ما در جهان اکنون بیش و پیش از هر چیزی با فرهنگ به عنوان یک متغییر مستقل و تأثیرگذار یا عامل تعیین‌کننده زندگی جمعی روبرو هستیم.
در کتاب "جهانی شدن و تئوری‌های اجتماعی" نوشته "رونالد رابرتسن"  به درستی استدلال می‌کند که از سال‌های 1920 تا 1970 فرهنگ به عنوان یک امر تابع در نظریه‌‌های اجتماعی ظاهر شد. اما از سال‌های پس از آن به تدریج جایگاه فرهنگ به عنوان یک عامل تعیین‌کننده و قاطع پذیرفته شد. به تعبیر رابرتسن غلبه تفکر مارکسیسم و بسیاری از عوامل دیگر مانع از آن شده بود که جایگاه واقعی فرهنگ در زندگی انسان فهمیده شود. اخیراً در کتاب "اهمیت فرهنگ" نوشته ساموئل هانتینگتون  و لارنس هریسون ، به خوبی جایگاه فرهنگ در حوزه‌های سیاست‌گذاری عمومی، سیاست‌گذاری اجتماعی، رفاه، اشتغال و بسیاری از شاخه‌های دیگر به نحو دقیق و موشکافانه‌ای باز شده است.
مجموعه این نکات بیان کننده این واقعیت است که مسئله فرهنگ، ناظر به کلیت زندگی اجتماعی در دنیای امروز است نه به بخش‌های خاص، مشکلات ویژه، محدودیت‌های معین یا مصادیق انضمامی معلوم. به همین دلیل هنگامی که از مسئله فرهنگی سخن می‌گوییم با نوعی آشفتگی، ابهام، اغتشاش ذهنی و مجموعه‌ای از تفکرات انتزاعی روبرو می‌شویم. عده زیادی از نویسندگان به منظور آسایش ذهنی خود ترجیح می‌دهند که همچنان از مسئله اجتماعی صحبت کنند تا مسئله فرهنگی.
• ادغام سیاست در فرهنگ
در ایران که همچنان محققان درگیر پارادایم کمی‌گرا هستند به مراتب برایشان ساده‌تر است که از مسئله اجتماعی صحبت کنند تا بخواهند خود را درگیر یک منازعه پیچیده ذهنی و کم و بیش ناشناخته کنند. سازمان‌های پژوهشی نیز همچنان تمایلی برای پذیرش طرح‌‌های تحقیقاتی مربوط به مسائل فرهنگی به معنایی که گفتیم ندارند. این نوع سازمان‌ها اغلب می‌گویند این مباحث باید در فضای روشنفکری، مطبوعات و دانشگاه‌ها بحث شود تا در سازمان‌ها و دستگاه‌ها و ادارات. برای سازمان‌های اداری در ایران، خوشایند‌تر این است که ما همچنان از مشکلات بخش فرهنگ سخن بگوییم. وقتی که از مشکلات بخش فرهنگ سخن می‌گوییم، نه تنها به لحاظ روش‌های پژوهش به راحتی می‌توان این مشکلات را توضیح داد بلکه از لحاظ سیاسی نیز این نوع مشکلات اغلب بدون چالش و بحث درباره آن بسیار شیرین و گواراست.
در واقع مشکلات بخش فرهنگ برای حاکمیت پرسش‌های سیاسی یا کلان را به وجود نمی‌آورد. بسیاری از مدیران با ما هم‌عقیده هستند که کمبود بودجه، کمبود نیروی انسانی متخصص، فقدان قوانین و مقررات و... مشکلات جدی است و همه مجازند که درباره آن سخن بگویند از آبدارچی یک سازمان گرفته تا مدیرکل و یا وزیر. اما به محض آن که پرسش را به کلیت فرهنگ و زندگی اجتماعی موکول کنیم گویی با یک پرسش سیاسی بزرگ درگیر می‌شویم. پرسشی که برای مدیران چندان خوشایند نیست. پرسش‌های فرهنگ در دنیای امروز، از جنس پرسش‌های سیاسی‌اند چراکه امروزه سیاست در فرهنگ اقدام شده است. نظام‌های سیاسی نه تنها در ایران بلکه در سایر کشورهای جهان نیز، به سوی ادغام سیاست در سیاست فرهنگی در حال تحول هستند. "کیت نش" در کتاب "جامعه‌شناسی سیاسی معاصر: جهانی شدن، سیاست و قدرت"، فرایند ادغام سیاست یا امر سیاسی به سیاست فرهنگی را به طور گسترده و دقیق توضیح داده است.
مسئله سیاست در جهان امروز به ویژه در ایران مسئله فرهنگی است. مهم‌تر از آن، اگر مسائل سیاسی ماهیت فرهنگی نداشته باشند قطعا راه‌حل‌های فرهنگی دارند. دنیا به تدریج به سوی بهره‌وری هر چه بیشتر از فرهنگ به مثابه یک روش یا راهبرد برای حل مسئله‌های اقتصادی، سیاسی و اجتمعی خود حرکت می‌کند. در نتیجه ما چه فرهنگ را راه‌حلی برای مسئله‌های سیاسی خود بدانیم چه سیاست را ماهیتاً امری فرهنگی بدانیم در هر حال، به محض صحبت از فرهنگ، ناگزیر به سیاست می‌پدازیم.
• پژوهش‌ها و تحقیقات غیر اثربخش
در ساختارهای سیاسی مانند جمهوری اسلامی ایران، به هر حال درگیری با امر سیاسی هزینه‌هایی گاه سنگین دارد. بویژه اگر بخواهیم رویکردی مستقل یا منتقدانه نسبت به کلیت سیاست یا گفتمان رسمی داشته باشیم. محققان اجتماعی که بخواهند در فضای کنونی به تحقیق و نظریه‌پردازی مشغول شوند و در عین حال در چارچوب نظام بروکراتیک موجود و گفتمان بروکراتیک حاکم فعالیت حرفه‌ای کرده و از مزایای مادی و معنوی آن برخوردار شوند یا باید به پارادایم کلاسیک شناخت مشکلات فرهنگی مراجعه کنند یا اینکه شبه پژوهش و شبه دانشی تولید کنند بنابراین نه به مشکلات فرهنگی می‌تواند رسیدگی کنند و نه اینکه دلالت‌های معنادار مشخصی برای پدیده دیگر دارند. به همین دلیل است که انبوهی از پژوهش‌هایی که در سال‌های اخیر در نظام‌های اداری کشور تولید شده است به صورت متن‌های میان‌تهی و سرگردان در قفسه ادارات حبس شده‌اند. این متن‌ها قابلیت انتشار برای افکار عمومی و استفاده‌های ابزاری برای اهداف بروکراتیک را ندارند و همچنین امکان استفاده نسل‌های آینده از این آثار به عنوان ایده‌ها و نظریه‌های دانش‌بنیاد وجود ندارد. این نوع تحقیقات عمدتاً با هدف کسب و کار و حرفه‌ای توسط عده‌ای پژوهشگران حرفه‌ای انجام می‌شوند. این نوع محققان اساساً خود را درگیر مسئله فرهنگ نمی‌کنند. این گروه اگر بخواهند با گفتمان حاکم همراه شوند ناگزیر به سوی شناسایی مشکلات فرهنگی سوق پیدا می‌کنند که در آن صورت مجموعه‌ای از اطلاعات درباره موضوعاتی کاملاً بدیهی را ارائه می‌کنند. در نهایت به این نتیجه می‌رسیم کمبود بودجه داریم؛ کمبود نیروی کارشناس متخصص داریم؛ برخی قوانین باید اصلاح شود؛ یا اینکه مجموعه‌ای از پروژه‌ها به نتایج خوبی نرسیده و چیزهایی از این قبیل... البته این‌ها هنگامی است که پژوهش‌های ما در حالت خوش‌بینانه به نتایج رسیده باشند. در بسیاری از مواقع حتی به فهم مشکلات فرهنگی نیز کمک نمی‌کنند.
• جهان‌محلی شدن
نتیجه کلی مباحثی که مطرح شد این است که مسئله فرهنگی هنگامی شکل می‌گیرد که به کلیت فرهنگ، نظام اجتماعی و کلیت زندگی را دربربگیرد. مسئله فرهنگی زمانی به وجود می‌آید که بصیرت و رویکردی به ما درباره معنای زندگی و جایگاه عاملیت و ساختار در زندگی امروز ارائه کند. مسئله فرهنگ و مسئله فرهنگی در دنیای امروز با مجموعه وسیعی از واقعیت‌های پیچیده جهانی سروکار دارد؛ بدین معنا که در جهان امروز که نمادها با سرعت فوق‌العاده در حال جابه‌جایی است طبیعتاً انسان‌ها به تعبیری که "آنتونی گیدنز" به کار می‌گیرد با تجربه " از جا ‌کنده ‌‌‌‌شدن" یا "از جا کندگی" روبرو شده‌اند. این استعاره عبارت است از جهانی که در آن به اشکال گوناگونی انسان‌ها در حال سرزمین زدایی هستند. به عنوان مثال شخصی که در روستای کوچک در اطراف شهر فراهان به دنیا آمده است و زندگیش در آنجا سپری شده است، اما عواطف، احساسات، آرزوها، امیال یا حتی تا حدود زیادی عقاید و باورهایش از سرزمین‌های به مراتب ناشناخته و گمنام که حتی برای آن شخص نیز زادگاه آن‌ها نامعلوم است آمده است. این شخص امروزه عواطف و احساساتی را تجربه می‌کند که قطعاً ریشه در قوم و قبیله و طایفه‌اش ندارد.
داریوش شایگان در کتاب "افسون‌زدگی جدید: هویت چهل تکه و تفکر سیار" به درستی نشان می‌دهد در همه جوامع از جمله ایران، اغلب انسان‌ها در حال زیستن در زیست‌جهان‌های چندگانه، متکثر، متضاد و متفاوت‌ هستند. در نتیجه این زیست چندگانه و متکثر، هویت‌های چهل تکه‌ای در حال ظهور است که از راه پیوندزنی و چند رگه‌شدن انسان‌ها به وجود می‌آید. شهروندهای جهانی در حال ظهور است که از جاکنده شده و سرزمین‌زدا شده‌اند. و این فرایند در نتیجه جابه‌جایی نمادها، پیام‌ها، انسان‌ها، کالاها به وجود می‌آید.
"آرجون آپادورای" در زمینه جهانی شدن با تکیه بر همین جریان‌های مبادلات جهانی از قبیل جریان‌ مبادله نمادها، جریان مبادله کالاها، جریان مبادله انسان‌ها و جریان‌های دیگر نشان می‌دهد که ما در حال به دست آوردن یک تجربه منحصر به فرد در تاریخ هستیم. ما اکنون در جهان زندگی می‌کنیم و نه در یک سرزمین معین و یک مکان واحد. البته این به معنای آن نیست که جهان در حال شکل‌گرفتن یک فرهنگ واحد و همگانی است. هنوز مکان‌ها، قوم و قبیله‌ها، مذاهب و غیره تأثیرگذارند.
به تعبیری که "رونالد رابرتسن" به کار می‌گیرد ما در حال یک نوع "جهان‌محلی شدن"  هستیم. بدین معنا که امر محلی جهانی می‌شود و امر جهانی محلی. چیزی که امر محلی را جهانی و امر جهانی را محلی می‌کند فرهنگ است. به همین دلیل ما به عنوان انسان ایرانی امروز، با وضعیت پیچیده‌ای روبرو هستیم. یک وضعیت جهان محلی شده؛ از یک طرف شاهد این واقعیت‌ هستیم که مجدداً سنت‌ها و آیین‌های کهن خود را نشان می‌دهند. در ایران شاهد این واقعیت هستیم که بسیار از سنت‌ها و آیین‌های کهن و قدیمی در بافت جدید اجتماعی- فرهنگی، مجدداً در حال احیا شدن است. لذا ما مجدداً به سمت بازگشت بازخوانی میراث فرهنگی و سنت‌ها و تمام نشانگان فرهنگی گذشته در بستر و بافت جدید امروزی می‌رویم. در واقع این سنت‌گرایی نیست بلکه بازخوانی سنت در چارچوب جدید است. فضاهایی مثل سفره‌خانه‌های سنتی و مجموعه وسیعی از فضاهای مجازی پسامدرن که در اینترنت و اجتماعات مجازی ایرانی پدید آمده‌اند حکایت از این می‌کنند که ما در حال شکل‌دادن یک تجربه فرهنگی جدید هستیم. که می‌توان نام آن را جهان‌محلی‌شدن ایرانی نهاد.
مسئله‌های فرهنگی ما عمدتاً ناشی از بحران‌ها یا فراز و فرودهای این جریان جهان‌محلی شدن است. آنجایی که امر جهانی می‌‌خواهد محلی شود و بالعکس، هر دو به صورت نوعی بحران، مسئله و یا شاید یک تغییر همراه با درد برای کلیت زندگی اجتماعی خود را آشکار می‌کند. برای همین مسائل فرهنگی ایران را باید در چارچوب تحولات ناشی از "جهان‌محلی شدن" یا "محلی‌ جهانی شدن" تفسیر کنیم. از طرفی دیگر همانطور که اشاره شد فرایندهای "جهان‌محلی شدن" فرایند فرهنگی هستند؛ این فرایندها در چارچوب اهمیت یافتن امر فرهنگی ظاهر شده‌اند. اگر این فرایند صرفاً اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی بود نمی‌توانستند ماهیت "جهان‌محلی" پیدا کنند. به عبارت دیگر پیوست یا ادغام امر اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در فرهنگ زمینه جهان‌محلی شدن موجود را فراهم کرده است. البته دقیقاً نزاع‌ها از همین‌جا بر سر فرهنگ آغاز می‌شود. از اینجا که برخی جانب جهانی‌شدن را می‌گیرند و برخی بر رویه محلی آن تکیه و تأکید می‌کنند. از این رو هر دو گروه توجه واقع‌بینانه‌ای به واقعیت "جهان‌محلی" موجود ندارد. آنان که سویه جهانی‌شدن را می‌بینند اغلب جانب‌دارانه از نوعی ادغام در فرهنگ جهانی، یا پذیرش امرجهانی حمایت می‌کنند. در مقابل کسانی که سویه امر محلی را می‌گیرند جانب‌دارانه به سنگر سنت پناه برده و با تکیه بر دین و سرمایه‌های فرهنگی قومی و محلی تلاش می‌کردند تا در برابر جهانی‌شدن و امر جهانی مقاومت ایجاد کنند و در نتیجه این گروه به نوعی از امر جهانی مشروعیت‌زدایی می‌کنند. درست همانطوری که طرفداران امر جهانی نیز، به نوعی با برچسب‌های مختلف تلاش می‌کنند تا از سنت مشروعیت‌زدایی کنند.
مسئله فرهنگی با این رویکردی که ارائه شد برای جامعه ایران و سازمان‌های اداری ایران در چارچوب همین موضوع عمدتاً معنادار است. در یک چارچوب علمی و واقع‌بینانه آنچه که در حال شکل‌گیری است یک فرهنگ ایرانی جهان‌محلی شده است که البته شاید برای بسیاری پذیرش آن دشوار باشد. چه نوگرایان حامی امر جهانی، و چه سنت‌گرایان حامی امر محلی. ولی در تجریه واقعی زندگی مردم مشاهده می‌کنیم که اولاً وجه نمادین و معنایی زندگی بیش از هر زمانی دیگری اهمیت یافته است. این اهمیت یافتن نه تنها در حوزه گسترش مصرف کالاهای فرهنگی است بلکه همانطور که پیش‌تر توضیح داده شد، زندگی اقتصادی، زندگی اجتماعی و زندگی سیاسی تک تک مردم روز به روز به صورت نوعی مسئله فرهنگی درآمده است. ثانیاً مسئله جهانی شدن محلی یا محلی‌شدن جهانی، به عنوان اصلی‌ترین محیط یا فضایی که مسائل فرهنگی ایران در آن شکل می‌گیرد از آنجایی که هنوز ماهیت آن به لحاظ علمی ناشناخته است برای نه تنها سیاست‌مداران و مدیران، بلکه حتی برای پژوهشگران و نظریه‌پردازان ما نیز، امری تا حدودی هراسناک جلوه می‌کند. نوعی فرهنگ هراسی، به خاطر ابهام آن، در حال شکل‌گیری است. پدیده فرهنگ هراسی بدین معناست که مردم با نوعی ابهام درباره اینکه چه کسی هستند، کجاهستند، چه برسر آنها می‌آید، چه چیزهایی برای آنها خوب و بد است و... مواجه هستند. گاهی اوقات والدین که سخت نگران آینده فرزندانشان هستند به طور ناخودآگاه فرهنگ‌هراسی را به زبان می‌آورند. آنها همواره از خود می‌پرسند: فرزندان ما در دو دهه آینده چگونه خواهند شد؟ چه لباسی خواهند پوشید؟ کجاها خواهند رفت؟ آیا توجهی در آینده به والدین خواهند داشت؟ و...
به همین ترتیب مسئله تحولات در حوزه ارزش‌های دینی و دین‌داری نوعی نگرانی و هراس از آینده را دامن می‌زند. گاهی نگرانی و هراس از آینده فرهنگ ایرانی نیز وجود دارد. این فرهنگ‌هراسی ابعاد گوناگونی دارد، در مجموع، ناشناخته بودن ماهیت جهان‌محلی ما ناتوانی نظریه‌پردازان اجتماعی ایرانی برای ارائه یک توصیف و تحلیل دقیق از چگونگی جهان‌محلی شدن فرهنگی (محلی شدن امر جهانی و جهانی شدن امر محلی) موجب بروز پرسش‌ها و مسئله‌ها و طبیعتاً انعکاس آن در نظام مدیریت فرهنگی کشور به صورت طرح‌ها و برنامه‌ها یا ایده‌های فرهنگی شده است.
مسئله فرهنگی از درون مجموعه تحولات همه جانبه‌ای که همه جوامع از جمله جامعه‌ ایرانی اکنون با آن روبرو است شکل می‌گیرد. همانطور که اشاره شد، بخشی از تحول که مهم‌ترین آن است عبارت است از چرخش فرهنگی یا ادغام همه حوزه‌ها در فرهنگ، پیچیده و ناشناخته است که یکی از مهم‌ترین ابعاد آن فرایند جهان‌محلی شدن بود.
ما به دلیل نداشتن دانش نظری و در عین حال هراس از فرهنگ تمایل جدی‌ای برای فهم درست این تجربه فرهنگی‌شدن و جهان‌محلی شدن را نداریم. سازمان‌های فرهنگی در ایران، و همچنین سازمان‌های غیر فرهنگی همه به اشکال گوناگون درگیر با این مسئله‌اند. به نوعی باید گفت فرهنگی‌شدن و چالش جهان‌محلی شدن محیط عمومی سیاست‌گذاری در تمام عرصه‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در ایران است. البته گاهی برای اینکه بتوان به نحو انضمامی‌تر از خط‌مشی‌ها، سیاست‌ها و برنامه‌های سازمانی صحبت کرد طبیعتاً استعاره‌ها، تشبیه‌ها، تمثیل‌ها، کنایه‌ها و به طور کلی زبان و گفتمان خاصی به وجود می‌آید که لزوماً با مجموعه‌ تعابیری که به کار بردیم همراه نیست. برای مثال مفاهیمی که رهبران سیاسی ایران در سال‌های اخیر برای توصیف و تبیین وضع موجود به کار برده‌اند، مانند تهاجم فرهنگی، شبی‌خون فرهنگی، جنگ‌نرم یا حتی مفاهیم عمومی‌تر مانند فرهنگ‌سازی، فرهنگ عمومی، سبک‌زندگی و مجموعه تعابیر دیگر به نوعی در چارچوب همین تحلیل فرهنگی‌شدن و بحران‌های ناشی از جهان‌محلی‌شدن قابل توضیح و فهم هستند.
برای اینکه بتوانیم در چارچوب رویکردی که ارائه شد، رویکردمان به مسئله فرهنگی را توضیح دهیم بهتر است از عرصه‌های غیرفرهنگی شاهد مثال آوریم. فیتزپتریک ، نظریه‌پرداز جهانی حوزه رفاه معتقد است که سیاست‌های رفاهی در جهان امروز، به ویژه در دو دهه اخیر، دیگر صرفاً سیاست‌هایی به منظور پاسخ‌گویی به نیازهای زیستی و رفاهی مردم نیست. بلکه سیاست‌های رفاهی ماهیت ایدئولوژیک و فرهنگی پیدا کردند. نه تنها رژیم‌های سیاست‌گذاری لیبرال یا سوسیال یا سوسیال دموکرات، اسلامی یا سایر سیستم‌های رفاهی مبتنی بر ایدئولوژی‌های گوناگون مستقیماً و صراحتاً جهت‌گیری‌های ایدئولوژیک مشخصی به سیاست‌های رفاهی می‌دهند بلکه مهم‌تر از آن، امروزه مردم درکی که از رفاه دارند درک ایدئولوژیک و فرهنگی است. مفاهیم خوب زیستن، پیشرفت، ترقی، موفقیت و غیره امروزه دیگر مفاهیم دارای معانی واضح یا کاملاً کمیت‌پذیر و اقتصادی نیستند. خوب زیستن  امروزه به امری کاملاً نسبی و در چارچوب فرهنگ‌های مشخص معنای خود را پیدا می‌کند. به همین دلیل خط‌مشی‌های سیاست‌گذاری دولت‌ها برای گسترش رفاه نیز در چارچوب همین فهم عمومی از نسبیت مفهوم فقر یا موفقیت یا غنا است.
در جامعه امروز ایران در حوزه توسعه شهری، اینکه کدام یک از فضاهای شهری را توسعه دهیم؛ فضاهای سبز (پارک‌ها، جنگل‌ها)، فضاهای فراغتی (بازی‌ها، مسابقات) و یا فضاهای ورزشی، اگرچه همه اینها برای پاسخ‌گویی به نیازهای رفاهی شهروندان است اما می‌بینیم که عرصه‌های مانند توسعه فضای سبز بدون هیچ‌گونه چالشی هم از جهت مردم پذیرفته شده است و هم از دیدگاه گفتمان رسمی حاکمیت. به همین دلیل شهرداران، بدون کوچکترین واهمه و دغدغه‌ای دست‌اندرکار توسعه فضای سبز هستند. البته بخشی از این گسترش فضای سبز به دلیل بحران‌های زیست‌محیطی است اما بخش مهم‌تر آن به دلیل فضای ایدئولوژیک خاصی است که توسعه شهری با آن روبرو است. که هم از دیدگاه مردم و هم از دیدگاه حاکمیت، توسعه فضای شهری به عنوان یک نوع خط و مشی بی‌طرف یا خنثی به لحاظ ایدئولوژیک شناخته می‌شود. گویی توسعه فضای سبز هیچ چالشی برای نظام سیاسی ایجاد نمی‌کند. مردم نیز برداشت نسبتاً خنثایی از توسعه فضای سبز دارند. در حالی که در واقعیت این خود یک نوع ایدئولوژیک است که توسعه فضای سبز را مجاز می‌کند. در مقابل توسعه فرهنگ‌سراها و فضاهای سرپوشیده فراغتی و سرگرمی در نهایت تنگ‌نظری و سختی پیش می‌رود. یکی از مشکلات یا اتهامات به لحاظ ایدئولوژیک در دوران آقای کرباسچی  گسترش فرهنگ‌سراها بود. یا در دولت اصولگرای محمود احمدی‌نژاد توجه به رفاه طبقات فقیر و محروم به عنوان یک ایدئولوژی رفاهی که از راه توزیع درآمد و پول مستقیم انجام می‌شد یعنی طرح هدفمندی یارانه‌ها، مستقیماً بیانگر همین نکته "فتیزپتریک" است که سیاست‌های رفاهی، سیاست‌های ایدئولوژیک هستند. اما در عین حال مسئله عدالت و رفاه طبقات فرودست بیش از آنکه توجه مسئله نیازهای مستقیم مادی آن‌ها باشد دفاع از یک نوع سنت‌گرایی، بومی‌گرایی، محلی‌گرایی یا به نوعی سیتیز با امر جهانی بود. در پس سیاست‌های رفاهی دولت اصول‌گرا به نوعی ایدئولوژی فرهنگی مقابله با جهانی‌سازی یا جهانی‌شدن بود. در واقع دولت احمدی‌نژاد تلاش می‌کرد تا با فعال‌کردن نیروهای فقیر به عنوان سربازان سنت آن‌ها را در خط مبارزه با جهانی‌شدن بسیج کند. "تقی آزادارمکی"  در همان ابتدای ظهور دولت آقای احمدی‌نژاد مقاله‌ای با عنوان "دولت دهاتی" نوشت. در این مقاله او استدلال کرد که مجموعه سیاست‌ها و خط‌مشی‌های دولت‌ احمدی‌نژاد در چارچوب یک نوع ذهنیت نوع ذهنیت دهقانی و فرهنگ روستایی پیشامدرن ایرانی قابل تفسیر است. اعطای وام مسکن به روستاییان برای نوسازی خانه‌های روستایی یکی از مهم‌ترین سیاست‌های رفاهی بود که در تمام هشت‌سال دولت آقای احمدی‌نژاد ادامه داشت. او با ارائه آمارهای متعدد از نوسازی خانه‌های روستایی آن را یکی از برگ‌های زرین کارنامه عملکرد دولتش می‌دانست. این سیاست رفاهی در واقع در ادامه همان بحث احیای ذهنیت دهقانی، فرهنگ روستایی و سنت‌گراییِ محلی است.
بحث سیاست‌ فرهنگی در دنیای امروز محدود به حوزه فراغت، سینما، هنرها و ادبیات نیست بلکه خط‌مشی‌های رفاهی نیز بخشی از سیاست‌های  فرهنگی است. همانطور که در حوزه دیپلماسی جهانی نیز شاهد نوعی سیاست فرهنگی هستیم. تقابل‌های ایران با جهان اگرچه ظاهراً در پیرامون مسئله انرژی هسته‌ای و کاربردهای نظامی یا غیرنظامی آن شکل می‌گرفت اما در واقع گفتمان دولت در این منازعات بیش و پیش از آنکه جنبه فنی داشته باشد ابعاد فرهنگی دارد. به این معنا که گویی منازعه بر سر این است که کدام فرهنگ و تمدن حق استیلا دارد و کدام فرهنگ و تمدن باید حقانیت دیگری را بپذیرد. در اینجا نیز با منازعه تاریخی سنت و مدرنیته روبرو هستیم.
در تمام حوزه‌های اقتصادی و سیاسی و حتی اجتماعی با مسئله فرهنگ روبرو هستیم. مسئله جنبش زنان در ایران، و درگیری‌های شدید و گاه خونبار با گفتمان رسمی حاکمیت بیش از آنکه بین زنان با حاکمیت باشد منازعه بر سر مجموعه ارزش‌ها و معانی است که به هر حال سنت‌گرایان پشت آن ارزشها و معانی سنگر گرفته‌اند. به تعبیر میشل فوکو سقوط سنگر جنسیت به عنوان آخرین سنگر سنت به معنای شکست کامل سنت‌گرایی است. سنت‌گرایان نیز با آگاهی کامل از این واقعیت، بیشترین مقاومت را در همین سنگر انجام می‌دهند. برای سنت‌گرایان مسئله حجاب تنها این نیست که نوعی نظم بیرونی یا خشک را در نظام اجتماعی ایجاد کنند بلکه مهم‌تر از آن مسئله حجاب یک امر نمادینی است که به معنای شکست یا پیروزی تمامیت سنت‌گرایی در برابر مدرنیته است.
جمع‌بندی
در چارچوب مجموعه بحث‌هایی که ارائه شد مسئله فرهنگی برای نظام‌های اداری ایران، در حوزه‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی در کل، عبارت است از همان فرایند جهان‌محلی شدن، که گاهی با نام سنت مدرنتیه، سنت‌گرایی، نوگرایی، شرق و غرب و اسلام و مسیحیت و عناوین دیگر خود را نشان می‌دهد. تمامیت نظام‌های اداری ایران نه فقط سازمان فرهنگ و ارشاد یا سازمان تبلیغات یا صدا و سیما بلکه وزارت اقتصاد و دارایی، وزارت تعاون و دیگر وزارت‌خانه‌ها همه دست‌اندرکار تولید سیاست‌ فرهنگی هستند. به همین دلیل مسئله فرهنگی چیزی متمایز از مشکلات فرهنگ و مشکلات فرهنگی است. البته همانطور که اشاره شد با توجه به مجموعه تحولاتی که هر روزه به دامنه و عمق آن افزوده می‌شود مسئله فرهنگ نیز هر روز دامنه وزارت‌‌خانه‌ها، ادارات و سازمان‌های بیشتری را می‌گیرد. گسترش تحولات ارزش‌های فردگرایانه، تکنولوژی‌های سوژه محور، رسانه‌ای شدن جامعه ایران، گسترش فرهنگ مصرف و مصرف‌گرایی، فراغتی‌شدن جامعه، زنانه شدن فرهنگ، گسترش ارزش‌های نمادین، چرخش فرهنگی و فرهنگی‌شدن، گسترش اقتصاد دانش‌محور، گسترش شبکه‌ای شدن جامعه و تحولات دیگر در مجموع باعث شده است که تمام سازمان‌های اداری ایران پیرامون امر فرهنگ و مسئله فرهنگی خود را بازتعریف کنند. حتی سازمان‌ها و نهادهای نظامی به نوعی درگیر فرهنگ و مسئله فرهنگی شده‌اند که این فرایند بخشی از آن خودآگاه و بخشی هم ناخودآگاه است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد