دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

فرهنگ لغت تایباد


فرهنگ لغت تایباد

سلام فعلا حرف الف را با همه کم و کاستها روی وبلاگ می گذارم از همه همشهریان عزیز تقاضای همکاری دارم اگر کلمه جدید به ذهنتان رسید در قسمت نظریات ارسال کنید

توضیحات

فعلا بجای تشدید حرف را دو بار می نویسم

الف . در مفابل هر کلمه ،حرکات حروف آن نوشته شده است

ب . منظور از فتح و ضم و کسر همان فتحه و ضمه و کسره است

ج . حروفی که فتحه یا ضمه یا کسره ندارند ساکن هستند

د . کلمات خیلی واضح به حرکاتشان اشاره ای نشده است

آ ا

آخون آذان:

خروسخوان ، هنگام اذان صبح

آخوند:

در اینجا بمعنی مکتب دار ، آنکه بچه ها را آموزش قرآن می دهد

آدم بیخود:

کسی که حرفهای بی ربط می زند

آدم دهن بین:

کسی که حرفهای دیگران زود رویش اثر می کند

آدم دهن لق:

کسی که دهانش چفت و بست ندارد کسی که راز دیگران را زود افشا می کند

آدم لته :

آدم بی آبرو ، آدم بی مایه ،لات ، آسمان جل، بی چیز

آدم لغوه:

کسی که حرفهای زشت می زند

آرا :

آرایش ، آراستن

آرا آرا :

نوعی بازی ،نحوه آرایش دادن و پرتاب جوز یا بجول

آرا گیرا داشتن:

آرایش کرده ، بزک کرده ،زیبایی وظاهر زیبا داشتن

آش دادن :

1- دباغی کردن 2-به کسی آزار رساندن

آش لخشک :

نوعی آش که بجای رشته از تکه های خمیر استفاده میشود

آشور کجا:

نوعی بازی محلی ؛هر یک از اعضای یک گروه باید نفر مشخص شده ی گروه

دیگر را بگیرد و سوار شود بعد که سوار شد تا محل شروع بازی از او سواری

می گیرد

آغل :

محل نگهداری چهار پایانی مثل گوسفند و بز در شب

آفی :

افعی کنایه از آدم پرخور /مثل آفی ممنه =خیلی پرخوراست و غذا را می بلعد

آل:

موجودی خیالی و ترسناک که بچه ها را با آن می ترساندند (اخٌه ،مادر شو، مادر چار انبو)

آلاسکا :

بستنی یخی ،یخ شیرین و گاه رنگی

آللا :

خواب ،بیشتر به خواب بچه گفته می شود

لالایی

آللا شدن :

خوابیدن بچه

آللا کردن :

خواباندن بچه

آمخته:(به ضم میم وفتح تاء)

آموزش داده شده ،عادت کرده(آمخته خور از میراث خور بدتره )یعنی کسی که به یک

امتیازی عادت کرده آن امتیاز را حق مسلم خود می داند

آی:

رنگ ،فرم ،شکل ،حالت

آی به آی شدن:

رنگ به رنگ شدن،رنگ باختن

ابرویک زدن :(به فتح الف و یاء)

ابروها را بالا و پایین بردن ، اشاره با ابرو، با ابرو اشاره کردن ، با ابرو بازی کردن

ابل :(به فتح الف و ضم باء)

مخفف ابوالقاسم

ابلق :(به فتح الف و لام )

سیاه و سفید،رنگهای نامشخص و درهم

ابودردا:(به فتح الف و کسر دال اول)

کسی که درد و رنج زیادی دارد

ابو قراضه :

وسیله نقلیه فرسوده

اتالو متالو :

پس از انتخاب یاران قرعه کشی با انداختن یک سنگ به هوا انجام می شد

گروه برنده بر پشت گروه دیگر سوار می شد استاد چشمان حریف را می گرفت

و تعدادی از انگشتانش را باز می کرد و از او می پرسید که چند تا است اگر

حریف درست می گفت جای خودشان را با هم عوض می کردند و حریف مقابل

سوار این استاد می شد و همان سوال را می پرسید اگر استاد حریف درست

نمی گفت اعضای سواره پیاده می شدند و به بر اعضای دیگر تیم بازنده بصورت

چرخشی سوار می شدند و باز استاد از نفر بعدی که بر او سوار شده بود

همین سوال را می پرسید

اتش :(به فتح الف و کسرشین)

آتش

اتش الو:

دود مطبخ ،کنایه از روبراه بودن آشپزخانه، سعدی می گوید:« آتش از خانه

همسایه درویش مخواه کانچه بر روزن او می گذرد دود دل است »

اتش کش :

کسی که بدنش خیلی گرم شده و پیوسته آب می خواهد

اجر شدن:(به فتح الف و کسرجیم )

اذیت شدن ،عذاب کشیدن، سختی کشیدن

اجر کسی را گریفتن:(به فتح الف و کسر را)

اذیت کردن ، آزار رساندن ، عذاب دادن ، سختی دادن به کسی

اجوج و مجوج:

یاجوج و ماجوج ،در قصه ها به مردمانی عجب و غریب گفته می شود که قد بلند و عمر زیادی دارند و هیچ کس از عهده آنان بر نمی آید

اجیر :(به فتح الف)

بیدار ، آگاه ، هشیار

اجیرخو :

کسی که با کمترین صدایی از خواب بیدار شود ، مقابل سنگین خواب

اچچه: (به فتح حاء)

چوبی که به زیر درخت انگور یا نهال درختان می دهند که نیفتد

احک : :(به ضم الف و حاء)

اینطور نیست ،من مخالفم

اخخه:(به ضم الف و فتخ خاء)

موجودی خیالی و ترسناک که بچه ها را با آن می ترساندند(آل ،مادر شو، مادر چار انبو)

ارمنی:

ساز

ارنگ ارنگ:

از تو بدر کردن تنور:

تنور را داغ کردن ،آماده کردن تنور ، هنگامی که شعله اولی در تنورهای هیزمی می نشیند

و آماده می شود

از چیزی کشیدن:

درد چیزی را تحمل کردن ، مشکلات چیزی را تحمل کردن

از خو خو تمدن :

از عصبانیت پایین آمدن عصبانیت را کنار گذاشتن ،آرام شدن

از خو کردن :

بررسی کردن ، تحقیق کردن

از دست خو پرسیدن :

از خود ممنون بودن ،دیگری را در موفقیت خود دخیل ندانستن

به تنهایی و بدون کمک دیگران موضوعی را حل و فصل کردن

از دل خو بدر کردن :

نذر کردن ، قصد کاری را کردن ،با خود عهد کردن که فلان هزینه را پرداختن

از دل شدن :

خواستن ،راضی شدن

استین چه :

تکه پارچه ای که هنگام فرو بردن دست در تنور به دور دست می بستند تا

دستشان نسوزد

اسسیا: (به فتح الف)

آسیا ،محل آرد کردن گندم و...

اسسیابون:

آسیابان

البد :

احتمالا ،ممکن است شاید ، لابد

البدا(جلنگ) :

آدم بی عرضه وگیج

الش :

عوض، تعویض ،تبدیل

الش کردن :

عوض کردن ،تبدیل کردن

الشو :

خواهر کسی را به زنی گرفتن و خواهر خود را به او به زنی دادن ،کار دو نفر که با خواهر

یکدیگر ازدواج می کنند،مخی

الش بدل :

رک الشو

اللای صب :

اذان صبح

المسو :(به فتح الف و لام )

یک دم ،یک لحظه ،فرصتی به اندازه یک نفس کشیدن گاهی کسی به بچه ای می گفت

این کار را اگر به یک المسو انجام دهی به تو جایزه می دهم تا بچه شروع به کار می کرد

طرف مقابل می گفت« الم مگه سوووووو» و صدایش را آنقدر می کشید تا

نفسش تمام می شد اگر آن بچه تا قبل از تمام شدن نفس کارش تمام می شد برنده

می شد

الو :

آتش

الو کش :

رفتن باسرعت و حرارت

اندر :

ناتنی

اندر خاصگی :

دو جور برخورد کردن با یک موضوع

اندر دری :

مشکلات زندگی با افراد ناتنی

اننس :(به کسر الف وفتح نون )

نفس نفس زدن ،هن هن کردن

انبون :

انبان ،پوست سالم دباغی شده

انگ کندن :

گاز گرفتن ، کندن تکه ای نان با دهان

اتش الو :

دود مطبخ،کنایه از روبراه بودن آشپزخانه

اتشکو :

آلتی فلزی و بلند که توسط آن آتش و هیزم داخل تنور را به هم می

اججاش :

اصلا بهیچوجه

اجقو :

گیاه دارویی

اچچه :

تکیه گاه ،تکه چوبی به شکل عدد هفت که هیزمها یا خارها را

بوسیله آن می بستند

اختلاط :

صحبت ، گفتگو

اخخه :

موجودی خیالی برای ترساندن بچه ها

اخکوک :

زردآلوی سبز و نرسیده ، زدآلوی کال

ار :

اره بزرگ

اررده :

هر چیز گرد و حلقه ای اعم از تایر وتوقه که معم روی زمین قل می دادند و با آن سرگرم بودند

ارگا :

پس ، بنا بر این شاید

ارمون :

آرمان ،آرزو

اروک :لثه

اره چاخو :

هم اره هم چاقو ،یک تیغه چاقو و یک تیغه اره ریز که به دو طرف

شاخ آهو یا گوسفند نصب می شد

از بر کردن :

حفظ کردن

از دگ به تغار کردن:

کنایه از بیکار بودن

از شکل گشته :

از ریخت افتاده ، زشت شده

ازرد :بعد از

ازککو :

با مشت به لپ پر باد زدن

استا سه پیه:

یک نوع بازی محلی متشکل از دو گروه ، یک گروه دایره وار می ایستند و افراد

شانه های یکدیگر را می گیرند استاد گروه مواظب است که کسی از گروه

مقابل بر شانه افراد گروهش سوار نشود و با لگد آنها را از گروه خودش دور می

کند

استاده :

ایستاده

استاق :

ماده ای که فعلا بچه ای در شکم ندارد

استقون :

استخوان ، /خنه ی گرگ بی استقون نمشه =خانه گرگ هیچوقت بی استخوان

نیست

استقون متووک :

در شبهای مهتابی یکی استخوانی را پرت می کرد دیگری باید استخوان را پیدا

می کرد و به خود را به محل پرتاب می رساند در بین راه دیگران او را می گرفتند

و گوشش را می کشیدند تا استخوان را پرت کند کسی که می توانست

اسنخوان را بر دارد و از دیگران بگریزد و خودش را را به جای اولیه پرتاب استخوان

برساند برنده بود

استوندن :

گرفتن، استوند=گرفت

استیدن :

ایستادن، استید=ایستاد

اسم شبوشی منیژه خانمه: کنایه از آدمی که خودش را تافته جدا بافته ی

از دیگران می داند

اشترخجو :

آهنگی محلی

اشترو جیمبو :

الا کلنگ

اشتو :چطور

اشتووی : چطوری

اشغار : ماده شوینده گیاهی

اغز :

گره چوب ، تکه ای اضافه در یک چوب صاف ،

افتبه:

آفتابه

افتو :

آفتاب

افتو تنک :

اول صبح که خورشید کاملا در آید

افتو رو :

رو به آفتاب ،مقابل آفتاب

اقتو زده :1-ابتدای بیرون آمدن خورشید ، انسان ،میوه یا چیزی که آفتاب اثر

تخریبی بر آن داشته است

افتو شیشته :

هنگام غروب

افغانی

نوعی خربزه ، اهالی کشور افغانستان

افلاک :

ناتوانی حاصل از پیری

افلج :

فلج

اقصودی

نوعی خربزه زمستانی سبز رنگ با خطهای بریده

اککه:

پرنده ای شبیه و کوچکتر از کلاغ

اککه ی خوش خبر:

آدمی که خبر خوش آورده است

اکلی :

تقریبی ،تخمینی ، شانسی ، حدودی

اکه : برادر خودمانی

الخو ملخو شدن :

آواره و سرگردان شدن

اللیز زده : با ذوق و خوشحال ،کسی که خبر خوشی را بشنود و با خوشحالی

بدود

امبز

خرمن

امپلق

کوبیدن با یکی از انگشتان دست به لپ پر باد

انبر:

مخفف انبه را(در این شعر)

انتککه :

آنتیک ، کمیاب ، نایاب

انج :

مفدار کم ، یک تکه از چیزی

انجه :

یک کم ، کمی

اندر :

ناتنی

اندو :

خاریدن ،خارش

انگز :

انگیزه ، قصد ،مرض داشتن ، بیخودی در کاری دخالت کردن

انگفته :

ضمنا ، در ضمن ،از گفته

انگل :

بی ادبانه انگشت را به پشت کسی فرو کردن

او : آب

او استاد:جایی که آب در آن جمع می شود

او اشکنه : غذای مختصر در مقام تعارف می گویند ( بین به خنه ما او اشکنه ی ژیدا مشه یعنی بیایید مهمان ما شوید غذای مختصری پیدا می شود)

او بازی :

آب بازی ، آب تنی

او جیزک: جیز جیز کردن آب در روغن ( اشکنه ی او جیزک یعنی اشکنه ای که فقط با مقداری آب و روغن درست می شود کنایه از غذای راحت و ارزان )

اوچک:

اوچوش:

او خنک:آب سرد

اوبخشا :

آب بخشها ، زمینهایی که نسبت به مقدار آب تقسیم می شوند مشخصا نام

محله ای در تایباد

اودونک :مثانه

اورزه :جایی که آب از آنجا خارج شود ،دستشویی ، جایی که در آنجا سرشان را می

شستند

اورزه ی قنات :

سهم هر یک از مالکان از قنات ، زمینی که آب یک قنات با آن کشت می شد

اوتراش:

میوه هایی مثل خربزه یا هندوانه را با قاشق یا کارد تراشیدن

او جیززک :

او چل :

اوچوش :

جذب کننده آب

او خورش :

روزی ،غذا ، قسمت

او خوری

اودزدک :

حشره ای که از کرمها و حشرات زیر خاک تغذیه می کند و معتقدند که ؟

اودوغ :

آب دوغ

اودون سر :

ملاج سر

اورق :

آروق ، باد گلو

اوزیپپو:

اوسار :

دهانه ، افسار،شتر دیدم که صندل بار داره شکر ته بار گل سر بار داره

شکر ته بار و گل سر بار چرمی به دست ناکسی اوسار داره

اوست :

حامله ، آبستن

اوسنه :

افسانه

اوس کردن :

آبستن کردن ،کنایه از اذیت کردن زیاد

اوشدن :

1-خجالت کشدن زیاد 2- فروختن 3- لاغر شدن

اوغزر :

آنقدر

اوغون :

مرد افغانی

او فروت :

فره قروت

او کش : آنچه آب می طلبد مثلا غذایی که نمک دارد او کش است یعنی بعدش باید زیاد آب خورد  

اوککه :

آن یک

اوگوشت :

آبگوشت

اولاد دار :

دارای فرزند ، فامیل یزرگ

اولاد نک :

فرزندان نیک

اولادوره:

رک.اولده

اولده :خاندان ،دودمان

او لوله :

آب لوله کشی ، آبی که از لوله آب بیرون می آید

اولیا :

مردان خدا

اومقلی :

نام یکی از قناتهای داخلی تایباد

اونجگا :

آنجا

اونجه :

آنجا

او ور :

آن طرف

اووک :

ملاج سر ، قسمت جلوی سر که در زمان کودکی شل و آبکی است

او ول :

اول

ای :

این

ایششا :

نام آوایی برای ایستانیدن الاغ

ایششه

رک.ایششا

ایککه : این یکی

ایماق :

عشایر ، مالدار

اینجگا :اینجا

اینجه : اینجا

ای ور :

این طرف


http://hassan-naeimi.blogfa.com/post/77

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد